دَرگـــــــــــاهـ

.:. این ذره به درگــــاهـِ تو آورده پناه.:.

دَرگـــــــــــاهـ

.:. این ذره به درگــــاهـِ تو آورده پناه.:.

دَرگـــــــــــاهـ

.:: بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ ::.


وقتی "تــــو" هستی
مهم نیست "مــــن" کجای_ این هستی باشم
مهرت به من می رسد
و همین؛حَسبی ...

+یا ارحمن الراحمین

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

  • ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۲ حضور

آخرین نظرات

نویسندگان

.:یـــا فتاح:.

.

اینکه ندانی چرا می روی جایی و برای چه کاری،کلی استرس هجوم می آورد به جانِ آدم!دستانش را هی به هم می ساید و لبش را به دندان میگیرد که خب حالا من اینجا چه کاره ام؟!آمده ام برای چه؟!حسّ غریب و نامآنوسی تمام جانم را پر می کند که حالا....بروم آنجا چه بگویم؟!....

من،اعتراف می کنم که آمدم اینجا،با همین حس های مذکور،ولی از سر علاقه،از روی دلتنگی،به هوای خلق چند کلمه...

اینجا را-مجاز را-هنوز آنقدر خانه ی خودم نمی دانم که موظف کنم خودم را هفته ای یک بار هم که شده بیایم و با وب پاک کن!!-بر سَبیلِ شیشه پاک کن-گرد و خاک احتمالی اش را بردارم.این هم اعتراف دوم ... :)))

دلم برای اینجا،برای کی بُرد،برای مخاطب هایی که احتمالا گذرشان این ور ها می افتاد،تنگ شده..دلم برای فکر کردن در مورد اینکه«حالا این اتفاق یا موضوع مورد نظرم رو تو چه قالب و ادبیاتی بنویسم تو درگاه؟؟»تنگ شده..دلم برای اینکه اینجا هم بشه جزو دغدغه هام تنگ شده...این هم سومیش!!

حالا هم نمی دانم متن بعدی کِی قرار است بیاید بالا و حتی حدسی هم درباره اش ندارم...ولی دوست دارم زود برگردم.....خیلی خیلی زود...

.

.

.

+چقدر اینجا خوبه!من کی ام؟اینجا کجاااااست؟!...الان مثلا اینجا برام خیلی نوستولوجیک شده!!:))واقعا شده ولی..

++سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل/بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران...الان گفتن نداره واقعا که شاعر علیه الرحمه ش کی هستش!؛))

زاد-صاد
۲۴ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۴ ۱ نظر

 :: یا کریـــم ::

.

نمی شود دل خوش نکرد به بعضی اتفاق ها.حتا بی هیچ مکثی،بدون ذره ای فکر.حتا تر یکی که هفت پشت غریبه هست با آدم بفهمد،تهِ چشم هاش برق می زند.محال است آدم پُر امید نباشد به بعضی تقارن ها...بلد نیستم امیدوار و دل خوش نباشم به اینکه روز تولدم با میلاد حضرتِ کریم،امامِ برگزیده،  حــــســــن بن علــــــی  ،یک روز باشد.

.

ای کریم ای کریم ای کریم!نگفته و نخواسته و لب از هم باز نکرده می دهید،بی اندازه می دهید،در شآن خودتان می دهید،به عاصی نگاه نکرده می دهید؛نه حتمآ این و آن و چه و چه؛همین نفس هم با عنایت شما هست و نیستش هم با مصلحت خدای تان.به کَرم تان بدهید مولا،این جا را بدهید برای باقی،فی الدنیا حسنه و فی الآخرة حسنه بدهید مولا،برکت جان و مال،همه را و ما دو نفر را ...

.

.

.

.

+الحمدلله؛همه ی یادم هست ها و یادم نمی آید ها را ..

++ماهِ عزیز و معرکه ی رمضان باشد-وما ادراک ما الرمضان-و وقت نگذارد با خانواده ی عزیزت دور همی کیک تولد بزنید به جانِ سیر شده از برکتِ سفره ی دائم الفضل،مهمانی افطارِ دوست جان را کیک بدست می روید،همانطور که ما رفتیم! :))

+++امشب،سال تحویل می شود با شبِ تقدیر ها ... یا ایهاالعزیزِ تمامِ ندارها!می شود چشمِ دلم را روی تمام تقدیرهای مقدّرت باز کنی؟ ..... 

++++یا اله العاصیــــــــن،خلصنا من النار یا رب ...

زاد-صاد
۲۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۴۲ ۲ نظر

::یا خیر حبیبی و محبوب::

.

وقتی کسی را که نداری دوست داری

با عشق داری روی خود، پا می‌گذاری

 

وقتی به جای "من"، ضمیرت می‌شود "تو"

از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...

 

وقتی که غیر از خاطراتی گنگ و مبهم

چیزی نداری که نداری که نداری...

 

وقتی هوایت ابری است و بغض داری

تا شانه می‌بینی هوس داری بباری...

 

وقتی برای زندگی یک راه داری

از راه سهمت می‌شود چشم انتظاری...

.

تمام راه ها ی وجودم برایت گرفته.برایِ حجمِ بزرگِ تنهایی ات.برای این همه بودن ت،دو نفر بودن ت.هم از تقدیرم ناگزیرم و هم ازش گریز دارم...آنها که تمام عمرشان را صرفِ گیر دادن به چندرغاز سهمیه ی بی خاصیت کرده اند چه می فهمند حال آن هایی را که از یک جایی به بعد زندگی شان،سهم شان شده دل تنگیِ بی پایان و یک آب خوش از گلوی شان پایین نرفتن بخاطر این فکر که:«الان من اینجام،اون تنها اونجا چیکار می کنه؟دلش گرفته یعنی؟...»

خوبِ من!مهربان بانوی نجیبِ من!همیشه وقتی بهت گرا می دهم که "منم برم تنها میشی"،از آن خنده های دختر بیچاره کن ات تحویلم می دهی و می گویی:«خوشبخت و راضی باشید،ایمان تان قرص باشد،مهم نیست کجا باشید و کجا باشم.»ولی متآسفانه من زرنگم و خط به خط حرفِ دلِ نازنین ات را از خط های دور چشم هات می خوانم...

عزیزت رفته،تو ماندی.بچه ها یکی یکی رفتند،تو ماندی.این یکی هم می رود و ... تو می مانی.

پایدار و عزت مند بمانی بهارِ چهار فصلِ من،بحق آبروی مادرت زهرا سلام الله و اولادِ مهربانش الهی ..

.

.

+چشم تو/خوش ترین رویداد جهان است/لحظه ی چشم هم چشمی عاشقان است!بخوان دعای فرج را...

زاد-صاد
۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۹ ۲ نظر

.:هو العزیز:.

.

وقتی خواستم برای عزیزم بنویسم:"شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟"برای او که حبیبِ هر لحظه ی من است،به بزرگ معشوق عالم فکر می کنم که یادش،مهرش و عنایتش،از وجوه اشتراک جفت مان است؛و چه به یادِ آدم می آورد این بیت،حضرتشان را:

و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر   /   شهرِ بی یار،مگر،ارزشِ دیدن دارد ... ؟

.

.

شاید عشقی که مقبول خداوند هم باشد همین است؛که یارِ آدم آنقدر خوب باشد که یادش،ذهنِ آدم را رهسپار حضرت بقیةالله کند ...

.

.

+السلام علیک حین تقوم ...

زاد-صاد
۱۶ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۰ ۳ نظر

::یارئوف::

.

.

و تو باز مرا مبعوث می خواهی!برانگیخته!رسولِ اقلیمِ کوچکِ خودم،و باز من می گریزم.از تمام آنچه مرا به نام تو می خواند.من می ترسم.من از لرزشِ بعد از فرودِ واژه می ترسم

"از حرا فرود آمد.گفت:«برد بیاورید تا خود را بپوشانم»می لرزید،و می لرزید،چنان که بید در باد.باز صدایش کردی:«ای جامه ی به خود پیچیده!برخیز!»*

من می ترسم.از لرزش بعد از فرود واژه می ترسم.از اینکه دیگر نگذاری لایِ جامه های به خود پیچیده ام بمانم.از اینکه بخواهی برخیزم.من می خواهم بخوابم.لایِ لایه هایم.من از برخواستن می ترسم.

تو مرا مبعوث می خواهی.برانگیخته!رسولِ اقلیمِ کوچکِ خودم!ومن می گریزم،از تمامِ آن چه مرا به نامِ تو می خواند ...**

.

فاستقم کما اُمِرت؛نه کمی کم و نه کمی بیش.این یعنی دستور،که نباید خودت را کمتر از ذره ای،بیشتر برای نفهمیدن آن مرد و زن بیازاری.این یعنی توئی که انقدر مهربانی،یعنی آدمی که بسیار پسندیده و ستایش شده است،باید خودش را بیاورد در حد فهم آدم هایی که هیچی سرشان نمی شود،حتی دیده های خودشان هم انکار می کنند،چه برسد به ...

امشب،احیایِ اعتراف است.احیایِ فکر،احیایِ باز نگه داشتنِ چشمِ عقل-که بخاطر اثر وضعی هزار و یکی عمل زیر کلی غبار خاک می خورد-،بیدار باشِ دل-که در چند راهی هایِ اینجا بی تکلیف است-شبِ ...

امشب شبِ همه ی اینها هست و نیست.امشب،منِ دست خالیِ بد احوالِ پیچیده در خواهش های هفت رنگ،جوابگویی متقن تر از جناب تان نمی شناسم،مردی که خودش پیش تر اَتَم و اَکمَل خُلق بود و مثلِ امشبی،از ذرات آسمان و زمین و ما بینهُما،برهیچ کس پوشیده نماند اِنی بُعِثتُ لِاُتمم لمکارِم الاَخلاق ،الی یوم القیامه ...

یا ایها العزیزِ دلم!حضرت نور،رحمة للعالمین!دست بالایِ سر و معترف آمده ام،گرچه،می دانم سربلندم می خواهی و از شدت رآفتت اشکی هم مهمان آسمانِ چشم های تان می شود از دیدنِ این حالم-که همه ی خواسته ی شما و دُخت تان و پسران تان،شفاعت این امت بود-،معترفم و امیدوار،حال خرابم و امیدوار،دلتنگم و امیدوار،... و امیدوار؛و کفر است ناامیدی از رحمةللعالمین تان ...

وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ  آمده ام.و همان یوسفی را شاهدِ دستِ پر برگشتنم می گیرم که مژده داد برتری و نکوئی و خاتمیت تان را،از بود و نبودِ خلقت ...

... فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ.

من ندیدم که کریمی به کرم به فکر کند/که چه اندازه به زائر بدهد فکر کند ...

.

.

.

+مگر اعجاز، جز این است که باران بهشت**زادگاهش برهوت عربستان باشد

++دلم عجیب یک مناسبت نویسیِ درست و درمان می طلبید!این،حاصلِ فقط کمی از حالِ این شب و روزهایم بود؛فقط کمی ...

+++الحمدلله!یک قرص ِماه ِرجبِ دیگر هم حیات داشتم.و البته متفاوت!!همه چیز را این ماه ها چندبرابر محفوظ می کنند؟؟مثلآ کنارِ همسر بودن را هم حتی؟!چقدر و چقدر و چقدر دلم می کشد این طوری باشد ... آ خــــدا ... :)) راستی!ممنون که سه روز بست نشینی ام در خانه ات را تحمل کردی مهربان ...

++++و فکرِ آمدن ماه هایِ ماهِ شعبان و رمضان و بعدی و بعدی و ... هر دوازده ماه،بل هر هفته و روز و ساعت و لحظه و دم و بازدمی،نمک خورِ این همه لحطاتِ شیرین هستیم؛مدیونِ خودِ رب العالمین و پادرمیانی عشقِ انوارِ واحد ... شُکر،شکر،شکر ...

+++++تعلق عنوان به غلامرضا سازگار.

.

(*سورهی مبارکه ی مدثر/**خدا خانه دارد؛فاطمه شهیدی)

زاد-صاد
۰۶ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۳۸ ۲ نظر

::یارئوف::

.

در ایـن کرانه ی ماتـــــم

مرا

ضمــــانت کن

.

مـن آهـــوانـــــه بـه بــندم

مـرا

ضــمانــت کن ...

:(

.

.

.

+امام  رضا جان!چقدر دل تنگ ت باشم خوب است آخر؟بعضی ها را دوبار دوبار دوتایی می طلبی و ما را ... چکار کنم نگاهم کنی؟چه طور باشم دیگری در آتشم نسوزد؟...چرا چرا چرا ... التماسِ دعا دارم مامان جان :)))

++گربه ی مرتضی علی شده ام؛هر جور،هر جای دنیا،که باشم،روی سر و کولِ دل تنگی فرود می آیم ...

+++خواستم سیاه ام عکس دار باشد.نشد،نتوانستم،والله دلم نیامد ببینم و ...

++++سلام می کنم و یقینِ خوشی دارم به جواب.نه بخاطر خودِ کمم،فقط از سرِ رآفتِ سر به آسمان سائیده یِ شما ... عادتکم الاحسان ...

زاد-صاد
۰۴ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۶ ۱ نظر

:بسم الله العزیزالرئوف:

.

هستم

همین جا

پیچیده در نگاه و لطفِ صاحب

نه سرم شلوغ است،نه دچار بی وقتی ام،و نه هیچ وصله ای بهم می چسبد

فقط دچار نوعی فوبیای نوشتن شده ام؛اعتراف می کنم!

روشنیِ تکلیف اینکه حالا،اینجا،باید از چِه و کِه و چرا و چطور نوشت،کمی کم شده!

واژه ها قطار قطار جلوی چشمانم از قطارِ لحظه ها و وقایعش پیاده می شوند.هرکدام هم یک چمدان دستشان است این هوا!پُرِ  به علاوه(+)نوشت ..

بعضی هایشان سمج اند.منتظرِ عبارت شدنَند.بعضی هایشان هم بارشان را بسته اند و هاله ای محو ازشان مانده؛نمی دانم رفته اند کجا!؟

.

حالیا،شاید سیاهه ی بالا،نوید بازگشت نگارنده به روزهای «تکلیف روشن» اَش باشد؛یعنی امیدوارم؛یعنی تر ان شاءالله.

.

.

.

+آنقدر هم که گفتم بیکار نیستم!هرچند میشود با کمی جفت وجور کردن کلاس ها و درس ها و اینور آنور رفتن ها،عنایتی هم به اینجا داشت!

++چقدر بعضی وقت ها دلم میخواست بیایم بنویسم اینجا...چقدر..

+++گلِ محمدیِ من،مپرس حال مرا/به غم چنان دچارم که غم دچارِ من است ...

++++الحمدلله،کُرور کرور شکر خداجان،شُــــــــــــکر:)

زاد-صاد
۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۰۸ ۲ نظر

:: یا رئوف و یا رحیم ::

در دنیا آدم‏هایی هستند که

به ظاهر زنده‏اند

نفس می‏کشند

راه می‏روند

حرف می‏زنند

زندگی می‏کنند

اما در حقیقت اسیر دنیا، برده ی زندگی و ذلیل حوادث هستند؛

از خود اراده و اختیاری ندارند

آلت بلا،اراده ی عوامل طبیعتند

درمقابل مرگ وحشت‏زده و زبونند،‌برای آنکه زندگی کنند.

آنچنان به ذلت و اسارت تن درمی‏دهند و در قفس احتیاجات کثیف مادی اسیر می‏شوند و قیود و حدود مادی مثل تار عنکبوت آنچنان آنها را اسیر و برده می‏سازد که در میلیون‏ها و میلیاردها مردمی که همه روزه به دنیا قدم می‏گذارند و زندگی می‏کنند و می‏روند،از همین قماشند.

بر اعمال آنها، هیچ نتیجه‏ای مترتب نیست،هیچ تأثیری بر عالم وجود ندارند

اگرچه زندگی می‏کنند ولی مرده‏اند

بین زندگی و مرگ آنها تفاوتی وجود ندارد.

.

.

وسطِ این ذهن آشفتگی ها،و ابتلایِ این روزهایم،انصافآ برای این حروفِ جواهرنشان،چه حاشیه ای می شود نوشت آخر؟!هیچی.همین.

.

+اول و آخر تمامِ من ...

+یادم نمی آید تعلقِ تیتر را!!

زاد-صاد
۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۴۲ ۲ نظر

 :: ـهو العـشقــ ::

.

یکی باشد که حواسش به آدم و قدم هایش باشد.یکی باشد که آدم فکر کند پیام آور دار! شده؛که آیتِ خدا باشد برای آدم،که وقتی نگاهش می کند که خیلی است،حتا فکرِ به او دلِ آدم را آتش بزند،داغ شود و محکم ش کند به هدف هایش.یکی باشد که آدم فقط بتواند خودش را شبیهِ خودش پیدا کند،که یگانه باشد برای آدم.یکی باشد که آدم وقتی کنارش هست،فکر کند باز هم حالِ خوب در دنیا هست که من الآن نداشته باشم...؟یکی باشد که انتخابش فخرِ آدم باشد،سپاس کند ارحم الراحمین را بخاطرِ وصالش و شکر کُندَش بخاطرِ وجودِ مهربانش.یکی باشد که مصداق تمام گفته ها و ناگفته های آدم باشد.یکی باشد که تنها یکبار اتفاق می افتد ...

یکی باشد که از یک لحظه،تا تَهَش،همه ی زندگیِ آدم بشود ...

.

ای کسی که محبتت بالاتر از تصور من است!

ای کسی که یقین دارم لطف و عشقِ تو از سرِ همه شمولی،شاملِ من هم شده!

مودت و رحمت مان را نذرِ انوار عصمت می کنیم و بیمه یِ نظرِ ارحم الراحمینیِ ت...

.

.

.

+گرامی می دارم قدمِ چشم هایت را-که آیات خدایند برای من-...

+انارِ دلِ آدم که ترک بخورد،دلش می خواهد تند تند برایِ همه یِ دل هایِ اناریِ سالم دعایِ ترک خوردگی! بکند!! :))

+عنوان مصرعی از شعرِ یک دوستِ ندیده و باواسطه ست!

زاد-صاد
۲۶ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۴ ۲ نظر

:: ـهو العــشقــ ::

.

.

روزِ قبل از امروز

دانشگاه مان

دو شهید نام دار ...

و هِی روضه ی پدر و دختر

و هِی روضه ی پدر ...

و هِی روضه ی دختر ...

و هِی ...

.

.

دارد عروسی می کند زهــــــــرا،نمی آیی؟

مــــادر نگاهـــش خیره بر انگشتر بابا ست ...

.

.

+پدر و دختری چه رنگیه ...؟؟؟

++چه کسی می داند دیروز با ما چه کار کردید ....

+++... در حسرتِ یک شب که پدر داشته باشد ...

++++این یادداشت هم مثل شما نامش در زمین مجهول و در آسمان-ان شاءالله-معروف ... قبول کنید ...

زاد-صاد
۱۹ دی ۹۲ ، ۱۰:۰۷