:: یا رب الـحســـین ::
.
گفتن از هفده سالگی یک اتفاق بااهمیت در زندگی,می تواند مقدمه های گوناگونی داشته باشد؛"هفده سال پیش ...","هفده سال گذشته ... ","هفده بهار ..." همه ی این ها می توانست باشد...خیلی ابتدائیه های دیگری هم هستند...فکر کردم؛حالا که قرار است از این اتفاق نوجوانِ! هفده ساله,اینجا بگویم,چطور شروع کنم.هر دفعه به یک نتیجه ی متفاوت می رسیدم,الآن هم دقیقآ هدف مشخصی از ضربه زدن به کلید ها ندارم.
.
.
اگر بخواهم بگویم عینِ این هفده سال را درک کردم,غرق در اغراق نشدم.همین است؛از همان ثانیه ی ابتدایی افتادن این اتفاقِ حالا هفده ساله,متوجه بودم که چه بر سرم آمده و قرار است چطور باشد.یادم نمی آید حتا یک بار مادر مجبور بوده باشد در جواب کنجکاویِ نداشته ام بگوید:«سفر رفته,می آید!»یا حتا مجبور نبوده حقیقت را بگوید,چون خودم می دانستم!این درکِ ابتدایی من بود,اما حالا ... از چند سالِ پیش ...
.
.
نخواستم روضه وار بنویسم-اگر هم روضه ای بوده این هفده سال,شخصی ست!-نخواستم گلایه وار بنویسم-اگر هم گلایه ای بود و هست,از نفسِ لجوجِ تربیت نشده ی است که سریع باید چشم در چشم خدا,گوشش را پیچاند,یا از ریشه کَندَش,یا از همین کارها!!-نخواستم حتا درد دل کنم-که مجاز را مجالِ ارزشمندی برای خالی کردنِ حرمِ خدا نمی دانم!-
شاید فقط خواستم بگویم چه مسخره ست این عدد هفده,یا هر عدد دیگری,که فقط ظاهرند و هیچ ارزشِ دیگری ندارند؛بودند ثانیه هایی در این هفده سال که برایم بی نهایت گذشت,بودند لحظاتی در این هفده سال که با هیچ عدد و محاسبه ای قابل ترسیم نیست ... و هستند ... و خواهند بود ...
شاید می خواستم بگویم از همان دقایق اول که فهمیدم چه اتفاقی در خانواده ام افتاده و قرار است از این به بعد چطور پیش برود,برایم همه چیز بی نهایت بود؛یکسان گذشت و من هیچ موقع درک نکردم سال گردِ اول مثلآ چه فرقی با سال گردِ هزارم می تواند داشته باشد؛وقتی که قرار است یک رابطه برای همیشه از صفحه ی زندگانی ام حذف شود...
.
.
شاید تلویحآ گفته ام این چند سال,از من چه آدمی ساخته؛آدمی که هیچ وقت نخواسته برجسته باشد,گله کند,اجرایِ عمومی بغض داشته باشد و به رویِ خودش بیاورد که چه بر سرش آمده ... آدمی که تا آمده دلش از دیدن صحنه ای یا شنیدن رابطه و خنده یِ مشترکی یا ... بلرزد,نذاشته و صدایِ این نوجوانِ هفده ساله یِ درونش,حواس ش را پَرت کرده ...
آدمی شده ام که خوب بلد است داشته ها و بود هایش را بکوباند بر سرِ حفره یِ عمیقِ زندگانی اش ... اما قرار نیست هیچ موقع پُرش کند ...
.
.
از موقعی که ولا تحسَبَنَّ الذین قُتِلوا فی سَبیل الله امواتاً,بل احیاءُ عندَ ربِّهم یُرزقون را لمس کرده ام,خودم را اختیارآ مجبور کرده ام به پذیرشش و اگر به حقیقت ش نمی رسم,زیرِ سر کودکِ لجوجی ست که چون بچگی نکرده, دلش عینیت می خواهد ... و دست هایی برای گرفتن و ... شانه هایی برای ...
.
لحظه های باقی مانده ام عُمرم-عینِ این هفده سال-مملو از وجودِ نازنینش؛ان شـــاءالله ...
.
.
******
+از آن جایی که دقیقآ هدف خاصی از سیاهه ی بالا نداشتم,حالا هم از نتیجه ی مکتسبه! بی خبرم!
++تمامِ من در این هفده سالِ یک طرف ... تـــو,یک طرف ...
+++اینجا و اینجا و اینجا ...
++++من و این روزهای سیاست؛از یک بُعدِ ماجرا : این گرد باد ها که به حرکت درآمدند,تسلیم ره بر ند که طوفان نمی کنند!