... ـــمـــاهــ ...
یا سامع کل نجوا
لحظه هایی در زندگی م هست که دلم میخواهد کِش پیدا کند.همیشه گی باشد.متوقف شود و من هم متوقف شوم.مثل لحظه ای که اذان مغرب پخش می شود و من باید روزه ام را باز کنم.یک بغض خاصی دارم آن لحظه.به نظرم پاک ترین و بی برنامه ریزی شده ترین لحظه،همان جا و همان ثانیه هاست.دلم نمی خواهد زیاد بخورم-اصلآ انگار زیاد که بخورم ارگانیک بدنم آلارم می دهد!-دلم نمی خواهد زود بلند شوم از پای افطار،دلم نمی خواهد خیلی چیزهایی که دوست دارم بخورم.دلم می خواهد از این کارها بکنم ...
مطمئنم آن لحظه،ساده ترین لحظه ای ست که اتفاق می افتد،بدون اینکه من بخواهم،بی هیچ نیتی.فکر میکنم همین که کل روز را اصطلاحآ روزه ام و چیزی نمی خورم،خودش نیت است.خودش حالِ دمِ افطارم را رقم می زند.کل روز،حوّل حالنا یی ست برای خودش.
مهربان خدایم!ممنونم که گذاشتی زنده بمانم،نفس بکشم،بروم و بیایم در دنیا تا برسم به این ماه؛ماه ترین ماه؛ماهِ مبارک؛ماهِ مبارک رمضان.
شکراً لله ...
+دلم میخواست فقط و فقط برای خودم،درمورد این ماه،یک چیزی بنویسم،که نوشتم.وهنوز،هزاران حرف و دنیایی از کلمات در وجودم،سرشان به کار خودشان گرم است و نمی شود در موردشان نوشت.خدا اما می خواند.حَسْبیَ الله ...
+خواندم:کاش همه ی سال/دو ماه باشد/رمضان/و محرم. دل پذیر بود ...
+یا الله و یا رحمان و یا رحیم؛یا مقلّب القلوب؛ثَبِّت قلبی علی دینِک.
+یادم نرود تمامِ دین،محبت است.عاشق که بود،همه چیز شیرین و داوطلبانه می شود.