دَرگـــــــــــاهـ

.:. این ذره به درگــــاهـِ تو آورده پناه.:.

دَرگـــــــــــاهـ

.:. این ذره به درگــــاهـِ تو آورده پناه.:.

دَرگـــــــــــاهـ

.:: بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ ::.


وقتی "تــــو" هستی
مهم نیست "مــــن" کجای_ این هستی باشم
مهرت به من می رسد
و همین؛حَسبی ...

+یا ارحمن الراحمین

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

  • ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۲ حضور

آخرین نظرات

نویسندگان

...آشفتگیات...

چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۲

یاسامع کل نجوی

تصمیم میگیرم بروم خرید.خریدِ یک تی شرت با شکل و جنسی که در نظرم هست.دقیقآ به تیر همان میروم!مطمئنم میروم که بخرم!همینطور که چشمانم عینِ این رادارهایی که در فیلم های اکشن نشان می دهند که مثلآ دارد چیزی/شیءِ سبزی را در یک فضای مشکلی رصد می کند،ناگهان روی نقطه ای می ایستد؛کالایی که مدنظرم نبود و نیست!!مطمئنم من نمیخواستم آن را بخرم.اما چشمانم عجیب زوایایش را می کاود و دلم می گوید برو تو مغازه و عقلم ایضآ که اگه قیمتش خوب بود بخر!و پاهایم که خیلی قشنگ کشیده می شوند سمت مغازه.این که می خرم یا نه،خودش یک تفسیر دو وجهی می طلبد ...

روز تعطیلی از خانه میزنیم بیرون تا آب و هوایی تازه شود مثلآ!از چندشب پیش هم طیِ یک دورهمیِ کاملآ رسمی خانوادگی،با کلی چاشنی اونجا نه و من نمیام و به نظرم اونجا بهتره،مکانِ آب و هوای تازه با رآی اکثریت انتخاب می شود!حالا اون روز تعطیلی ست!وما در حال حرکت بسمت مقصد(بخوانید یک فضای دو نبش جنگل و دریا/چشمه!)هستیم.چشم هایمان کما فی المثال سابق!! دارد می گردد دنبال چونان مکانی که ناگهان یکی می گوید:اونجا رو!!!و بهمین سادگی دل به سرسبزی و بکری و خلوتی جایی دیگر می دهیم ...

همین دیگر!همیشه آنطور که فکر می کنم پیش نرفته؛اینهمه گفتم تا همین را بگویم!!همیشه تیرم را درست در چله می گذارم و تیر خودش می رود جای دیگر می نشیند.همیشه هیچ چیز با دودوتا چارتای من پیش نرفته.خیلی ها را دیدم که کاملآ نرمالی!! همان که می خواستند شد.شاید اگر این«خواستم،نشد» را یک سندرم نادر باشد که از هر1میلیون نفر،5نفر به آن مبتلایند،یکی شان من باشم.خوب یا بد،یاعلاج یا لاعلاج،مسری یا غیرمسری،همین است که هست.دبیرستان که بودم و تازه گوشی دار شدم،اولین پیامک هایی که برایم می آمد،حقیقتآ چندتایشان آن آیه ی سوره ی بقره بود که با چه بسا شروع می شد و آخرش هم به شیوه ی بچه محصل ها بود:دوست خوب شما؛خدا!!آن موقع خیلی به کارم می آمد؛بچگی بود و زود قانع می شدم و همه چیز نشدنی را به آن پیامک ربط می دادم؛مثلآ سفری که میخواستیم برویم و کنسل می شد را.

حالا که شناسنامتآ بزرگ شدم و به نظر خودم،قبل هر کاری جوانبش را می سنجم و برنامه می ریزم و چه و چه،اگر چیزی که خواستم نشد-که در حالت منطقی باید می شد!-سخت است که تمامآ همه را ربط بدهم به آن پیامک.سخت است که آه و ناله ی کارِ نشده را نکنم.سخت است اینهمه تسلیم برایم.برای من که انسانی خوانده ام،مثل این است که یک معادله ی دبیرستانی ریاضی ها را گذاشته باشند جلویم وبگویند حل کن،توضیح بده!دقیقآ به همین سختی و طاقت فرسایی و عرق ریزی.اگر موقعیت های زندگی و کم آوردن در برابر معادلاتِ پیچیده را مثل مثال فرض کنم،می توانم بزنم زیر برگه و با عصبانیت که چرا من را در این موقعیت قرار دادند،داد و هوار کنم(یا حداقل ولوم صدایم را بالا ببرم و خشن کنم)و بگویم:«اگر نمی دونستید که من انسانی خوندم،الان بدونید!اما اگر می دونستید،این چه کاری بود؟شما نباید منو به اندازه ی دانشم و ظرفیتم امتحان کنید؟جدآ توجیهتون چیه؟» و واقعآ نمی دونم بخندم یا گریه کنم یا زل بزنم به دوربین!! وقتی در جوابم میگن:«خب ما در شما ظرفیت این رو دیدیم که بتونید این مسئله رو حل کنید.»همین و همین!

گاهی-که خیلی-در زندگی ام پیش می آید،احساس می کنم خدا یک مسئله ی فراتر از درک و علمم گذاشته جلویم و میگوید حل کن.ومن باز بین آن سه واکنش می مانم.

پ.ن:لایکلف الله نفسآ الا وسعها.یعنی وسعِ من درکِ و حل و بسلامت عبور کردن از این مسئله های سخت است خدا؟!واقعآ؟!

پ.ن:چشمانم را می دوزم به آسمان.هرچه زمین را گشتم گیج تر شدم.معجزه ی تو برایم،می تواند یک قلبِ آرام و یک جهت باشد.سخت است خدا؟!
.::اللّهمَ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضی مِن شعبان،فَغْفِرْلنَا فیما بَقیَ مِنه::.
۹۲/۰۴/۱۲
زاد-صاد

نظرات  (۱)

دلم برای شب سه مسجد ارک میتپد اما روی رفتن ندارم...
دلم به دنیای مجازی قانع نیست. هوای آدم شدن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی