دَرگـــــــــــاهـ

.:. این ذره به درگــــاهـِ تو آورده پناه.:.

دَرگـــــــــــاهـ

.:. این ذره به درگــــاهـِ تو آورده پناه.:.

دَرگـــــــــــاهـ

.:: بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ ::.


وقتی "تــــو" هستی
مهم نیست "مــــن" کجای_ این هستی باشم
مهرت به من می رسد
و همین؛حَسبی ...

+یا ارحمن الراحمین

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

  • ۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۲ حضور

آخرین نظرات

نویسندگان

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

::یا رب الحسین::

.

جمعه ای باشد ... و عزیزت کنارت نباشد ... و دل ت گرفته باشد ... و فکر به هیچ چیز دلِ تنگ اَت را آرام نکند ...

جمعه ای باشد و نتوانی عینِ خیال ت نباشد که  «او»  در کنارت نیست ...

جمعه ای باشد و تو حداقل ش می دانی «عزیــزت» را کِــﮯ قرار است ببینی ...

جمعه ای باشد ... و تو بدانی قرار است تا آخرِ روز ت,انتظارت تمام شود و «او» بر گردد ...

.

.

جمعه ها,همیشه غربت زده اند,همیشه ... بعضی ها بهانه ای سبُک دارند برای حسِ غربت شان و بعضی ها هم نمی دانند از کجا دارند می کِشند ...

فرقی نمی کند اما؛وقتی هیچ کس - یعنی کثرت در برابر قلّت - به آن دلیلِ حقیقی دل گرفته نیست ... وقتی هیچکس یادش نمی آید بی سرپرست است ... وقتی آن هم که فکر می کند یادش هست,تسبیح ش را آخرای شب می گیرد و   اللهم و صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...

.

جمعه ها همیشه خیس اند؛حتا جمعه هایِ آفتابی,حتا جمعه هایِ شلوغ,حتا ...                         

                                                                                                                     ﺟــــمعــﻬـ اﮮ  کــﮫـ   تشریفـــ مﮯ آوریـــﺪ ....

.

.

.

.

+(نقل از اینجا)استادی داشتم که می گفت عدم حضور فیزیکی کسی که دوستش دارید به درک تلخی جمعه هایی که بی "او" می گذرند خیلی کمک می کند!

الحق که راست می گفت یابن الحسن...

++بـــاد جـــــارو زدهـ و بــــاران آب  /  کوچهـ آمــــادهـ ی دیــــدار شمـــاسـت ...

+++دشمن دارد کارش را درست انجام می دهد,بدون کمی و کاستی!خوب دارند زمینه ی فرج را مهیا می کنند.دوستان تان اما ...

++++سوز بستر ما را که وقتِ خفتن نیست/مپرس مقصد ما را، مجالِ گفتن نیست ...

زاد-صاد
۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۴:۳۴ ۱ نظر

:: یا رب الـحســـین ::

.

گفتن از هفده سالگی یک اتفاق بااهمیت در زندگی,می تواند مقدمه های گوناگونی داشته باشد؛"هفده سال پیش ...","هفده سال گذشته ... ","هفده بهار ..." همه ی این ها می توانست باشد...خیلی ابتدائیه های دیگری هم هستند...فکر کردم؛حالا که قرار است از این اتفاق نوجوانِ! هفده ساله,اینجا بگویم,چطور شروع کنم.هر دفعه به یک نتیجه ی متفاوت می رسیدم,الآن هم دقیقآ هدف مشخصی از ضربه زدن به کلید ها ندارم.

.

.

اگر بخواهم بگویم عینِ این هفده سال را درک کردم,غرق در اغراق نشدم.همین است؛از همان ثانیه ی ابتدایی افتادن این اتفاقِ حالا هفده ساله,متوجه بودم که چه بر سرم آمده و قرار است چطور باشد.یادم نمی آید حتا یک بار مادر مجبور بوده باشد در جواب کنجکاویِ نداشته ام بگوید:«سفر رفته,می آید!»یا حتا مجبور نبوده حقیقت را بگوید,چون خودم می دانستم!این درکِ ابتدایی من بود,اما حالا ... از چند سالِ پیش ... 

.

.

نخواستم روضه وار بنویسم-اگر هم روضه ای بوده این هفده سال,شخصی ست!-نخواستم گلایه وار بنویسم-اگر هم گلایه ای بود و هست,از نفسِ لجوجِ تربیت نشده ی است که سریع باید چشم در چشم خدا,گوشش را پیچاند,یا از ریشه کَندَش,یا از همین کارها!!-نخواستم حتا درد دل کنم-که مجاز را مجالِ ارزشمندی برای خالی کردنِ حرمِ خدا نمی دانم!-

شاید فقط خواستم بگویم چه مسخره ست این عدد هفده,یا هر عدد دیگری,که فقط ظاهرند و هیچ ارزشِ دیگری ندارند؛بودند ثانیه هایی در این هفده سال که برایم بی نهایت گذشت,بودند لحظاتی در این هفده سال که با هیچ عدد و محاسبه ای قابل ترسیم نیست ... و هستند ... و خواهند بود ...

شاید می خواستم بگویم از همان دقایق اول که فهمیدم چه اتفاقی در خانواده ام افتاده و قرار است از این به بعد چطور پیش برود,برایم همه چیز بی نهایت بود؛یکسان گذشت و من هیچ موقع درک نکردم سال گردِ اول مثلآ چه فرقی با سال گردِ هزارم می تواند داشته باشد؛وقتی که قرار است یک رابطه برای همیشه از صفحه ی زندگانی ام حذف شود...

.

.

شاید تلویحآ گفته ام این چند سال,از من چه آدمی ساخته؛آدمی که هیچ وقت نخواسته برجسته باشد,گله کند,اجرایِ عمومی بغض داشته باشد و به رویِ خودش بیاورد که چه بر سرش آمده ... آدمی که تا آمده دلش از دیدن صحنه ای یا شنیدن رابطه و خنده یِ مشترکی یا ... بلرزد,نذاشته و صدایِ این نوجوانِ هفده ساله یِ درونش,حواس ش را پَرت کرده ...

آدمی شده ام که خوب بلد است داشته ها و بود هایش را بکوباند بر سرِ حفره یِ عمیقِ  زندگانی اش ... اما قرار نیست هیچ موقع پُرش کند ... 

.

.

از موقعی که   ولا تحسَبَنَّ الذین قُتِلوا فی سَبیل الله امواتاً,بل احیاءُ عندَ ربِّهم یُرزقون   را لمس کرده ام,خودم را اختیارآ مجبور کرده ام به پذیرشش و اگر به حقیقت ش نمی رسم,زیرِ سر کودکِ لجوجی ست که چون بچگی نکرده, دلش عینیت می خواهد ... و دست هایی برای گرفتن و ... شانه هایی برای ...

.

لحظه های باقی مانده ام عُمرم-عینِ این هفده سال-مملو از وجودِ نازنینش؛ان شـــاءالله ...

.

.

******

+از آن جایی که دقیقآ هدف خاصی از سیاهه ی بالا نداشتم,حالا هم از نتیجه ی مکتسبه! بی خبرم!

++تمامِ من در این هفده سالِ یک طرف ... تـــو,یک طرف ...

+++اینجا و اینجا و اینجا ...

++++من و این روزهای سیاست؛از یک بُعدِ ماجرا : این گرد باد ها که به حرکت درآمدند,تسلیم ره بر ند که طوفان نمی کنند!

زاد-صاد
۰۹ آذر ۹۲ ، ۲۱:۰۶